بنام آنکه هستی شیدای اوست اولین خوابی که از پدرم دیدم تازه دفنش کرده بودیم یعنی بعد دو روز دفنش کردم به گمونم شب اولی که دفنش کرده بودیم بود یا شب دوم بود خواب دیدم تو همون خیابونی که برام پر از نوستالوژی عاشقیمه سحر بدو بدو اومد جلوم و با خنده گفت بابات داره گریه می کنه و می گه آبتین چرا اینجوری میکنه از کارهای تو گریه می کنه خنده ی شیطنت آمیزشو ادامه داد و یه دری رو رفت توش و بست ازینکه دیدم از مرگ بابام خوشحاله خیلی خیلی ناراحت شدم یکی غریبه گفت بابات

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

NAGOYIMO nothinggg مهاجرت و اقامت ترکیه سطرهای سفید وبلاگ درهم ورهم اجاره آپارتمان مبله در تهران ما میتوانیم Paul